روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی میکردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانهی آقای ارباب بود. آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟
بخوانیدTag Archives: پیرمرد
قصه صوتی کودکانه: میمون کوچولو و 4 قصه صوتی دیگر/ با صدای: پگاه قصهگو #51
فهرست قصه های این مجموعه: 1- میمون کوچولو 2- قصه ی عجیب پیرمرد 3- گل خنده، گل اخم 4- هندوانه ی شفابخش 5- چان
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: شنل قرمزی و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه رضوی #18
فهرست قصه های این مجموعه: 1- شنل قرمزی / 2- غنچهی گل / 3- آهنگ شب / 4- ببر مهربان / 5- پیرمرد معدنچی
بخوانیدقصه کودکانه: پیرمرد و پادشاه | همیشه تلاش کن و امیدوار باش!
در شهری دور، پادشاهی زندگی میکرد. او یک روز تصمیم گرفت به شهرهای مختلف برود و زندگی مردم را از نزدیک ببیند. پادشاه لباس معمولی پوشید تا کسی او را نشناسد. آنوقت به راه افتاد و رفت. رفت و رفت تا به روستایی رسید.
بخوانیدقصه کودکانه: بیدبیدک و بابا جمعه | فایده یک کت کهنه
بیدها حشرههای کوچولویی هستند که دوست دارند در لباسهای کهنه زندگی کنند؛ لباسها و پتوهای پشمی و خلاصه هر چیزی که گرمونرم باشد. بیدبیدک قصهی ما اول یک بید کوچولو بود. قبل از آنهم بهصورت یک تخم بید.
بخوانید