بایگانی/آرشیو برچسب ها : پیرزن

قصه کودکانه روستایی: پیرزن و گرگ / برای حل مشکلات، خودت دست به کار شو

قصه-کودکانه-روستایی-پیرزن-و-گرگ

خانه‌ی کوچکی کنار یک جنگل بزرگ بود. توی این خانه، پیرزنی زندگی می‌کرد و توی این جنگل، گرگ پیری. یک‌شب، گرگ به خانه‌ی پیرزن آمد و درخواست شام کرد. پیرزن در را باز کرد و گرگ را به داخل خانه فراخواند و گفت: «بفرمایید تو!»

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: گربه و پیرزن / حد و اندازه‌ی خودت را بشناس

قصه-کودکانه-آموزنده-گربه-و-پیرزن

یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، پیرزن مهربانی بود که توی یک خانه‌ی کوچک زندگی می‌کرد. این پیرزن یک گربه‌ی سفید پشمالو و یک ماهی سرخ کوچولو داشت. برای گربه، یک جای گرم‌ونرم درست کرده بود و برای ماهی، یک تنگ بلوری قشنگ خریده بود.

بخوانید

قصه تصویری کودکانه: شلغم غول پیکر / برای وقت خواب کودکان

قصه تصویری کودکانه شلغم غول پیکر 2

روزی روزگاری زن و شوهر پیری در کلبه ای به نام عمارت ارباب زندگی می‌کردند. همانطور که از اسمش معلومه، اون کلبه، خانه‌ی آقای ارباب بود.  آقای ارباب مرد سالخورده و بداخلاقی بود. می پرسید چرا بداخلاق بود؟

بخوانید

قصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران

قصه کودکانه شب فقط یک لبخند کافی است

پیرزن مهربان، آهسته‌آهسته قدم برمی‌داشت. درست مثل همه‌ی پیرمردها و پیرزن‌های نودساله در محله‌ای که پیرزن زندگی می‌کرد، همه به او مادربزرگ می‌گفتند. پیرزن همیشه لبخند می‌زد و به دیگران سیب می‌داد.

بخوانید