در زمانهای قدیم در قلمرو کورنوال، روی تپ ای به نام «گامپ» موجودات جادویی زندگی میکردند. پیرمردها و پیرزنها قصه میگفتند که چطور در شبهای مهتابی، پریها در جشن خودشون میرقصیدند...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : پریان
افسانه های مغرب زمین: در میان آتش / ازدواج شاهزاده های آب و اتش
جک پسر کوچکی بود که در انگلستان زندگی میکرد. او نمیتوانست راه برود؛ زیرا کمردرد سختی داشت و پشت او همیشه درد میکرد. او اغلب غمگین کنار آتش مینشست و به شعلههای آتش نگاه میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: موشی و دندان شیری | مراقب دندان هایمان باشیم
ملکهی پریان برای درست کردن یک پماد جادویی یک دندان شیری لازم داشت. او چند تا از حیوانها را فرستاد تا برایش دندان شیری پیدا کنند. موش کور، سنجاب، خرگوش و چند تا از حیوانهای دیگر رفتند و دستخالی برگشتند.
بخوانیدشعرقصه خیالانگیز کودکان: پریا خونهشون کجاست؟
شعرقصه فانتزی کودکان: تو باغ سبز رنگارنگ خواهربرادری زرنگ یه خونه داشتن توی باغ که شب روشن بود با چراغ
بخوانیدقصههای شیخ عطار: کودک دانا || در جستجوی دختر شاه پریان
روزی بود، روزگاری بود. در زمان قدیم در هندوستان کودکی بود به نام «رامان» که خیلی باهوش و زیرک بود و دایم در فکر چیز یادگرفتن بود. رامان وقتیکه خیلی بچه بود دلش میخواست همهچیز را بفهمد
بخوانید