اولین چیزی که یادم میآید این است که من و یک مرد اخمو در جزیرهای تنها مانده بودیم. او بهجز دستورهایی که به من میداد، زیاد حرف نمیزد. هرچه من از او میپرسیدم: «آخر چطور شد که ما به این جزیره آمدیم؟»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : وحشی
قصه کودکانه: سگ و زنگوله | داستان یک سگ وحشی و بی ادب
در روزگاران قدیم سگی بود که وحشی و بیادب بود. این سگ هر کس را که از کنارش میگذشت گاز میگرفت. صاحب سگ زنگولهای به گردن سگ انداخت تا مردم از دور صدای زنگوله را بشنوند و به سگ نزدیک نشوند.
بخوانیدکتاب داستان سرزمین غول های وحشی
سرزمین غول های وحشی نویسنده و تصویرگر: موریس سنداک مترجم: آلا پاک عقیده تهیه، تایپ و تنظیم آنلاین: سایت ایپابفا شب که شد، مکس لباس گرگی اش را پوشید و سر به سر دیگران گذاشت. همینطور سر به سر حیوان خانگی شان. مادرش به او گفت: تو رفتارت مثل موجودات …
بخوانید