در زمانهای قدیم، کلاغ و کبکی در همسایگی یکدیگر به سر میبردند. آنها سالها بود که باهم همسایه بودند و به همین دلیل با یکدیگر خیلی دوست بودند. روزی از روزها، کبک از لانه خارج شد و دیگر مراجعت نکرد. روزها و ماهها آمدند و گذشتند؛ اما کبک هرگز مراجعت ننمود.
بخوانیدTag Archives: نیرنگ
قصه های شیرین فیه ما فیه: نیرنگ پادشاه
پادشاهی ده کنیزک داشت، هرکدام از دیگری بهتر. روزی آنها از پادشاه خواستند که بگوید کدامیک از آنها را بیشتر دوست میدارد. او انگشترش را از انگشت بیرون آورد و گفت: «فردا این انگشتر نزد کسی خواهد بود که از همه دوستداشتنیتر است.»
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: شکارچی و کبک خودخواه || افسانههای ازوپ
در مرغزاری دور که کمتر پای انسان به آنجا میرسید، کبکِ تنهایی زندگی میکرد که نمیتوانست با دستۀ کبکها -که در آن نزدیکیها زندگی میکردند- همراه شود.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره مکر، حیله و نیرنگ
مکر زشت جز صاحبش احدی را هلاک نخواهد کرد.
بخوانید