روزی روزگاری یک مورچه و یک ملخ در یک علفزار زندگی میکردن. مورچه تمام روز سخت کار می کرد و دونههای گندم رو از مزرعه کشاورز که از خونهاش خیلی فاصله داشت، جمع می کرد.
بخوانیدTag Archives: مورچه
داستان کودکانه: مورچهی مسافر
روزی روزگاری، یک مورچهی خیلی بامزه، توی یک جاده اون قدر راه رفت و رفت تا خیلی از خونه دور شد! خیلیخیلی خیلی از خونه دور شد!
بخوانیدداستان کودکانه مورچهها
این داستان یک دسته مورچهی خیلی بامزه است که همشون شلوارکهای قرمز روشن پوشیده بودن!! داستان از اونجا شروع میشه که یک روز سرد زمستانی، همهی مورچهها برای بازی به پارک رفته بودن!
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: جیرجیرک و مورچه / در روزهای خوشی باید به فکر آینده باشیم
جیرجیرک و مورچهای باهم همسایه بودند. جیرجیرک تمام تابستان را آواز خوانده بود و آذوقهای برای زمستان جمعآوری نکرده بود ... پائیز فرارسید ...
بخوانیدقصه آموزنده داوینچی: مورچه و دانهی جو / پایان خوش انتظار
یک دانه جو، به هنگام درو، بهجا مانده بود و در مزرعه افتاده و در انتظار باران بود تا خودش را زیر تکه خاکی پنهان کند. مورچهای پیدایش کرد، آن را برداشت، روی کولش گذاشت و بهطرف لانهی مورچهها به راه افتاد
بخوانید