پیرمردی بود که هفت پسر داشت. او با هفت پسرش در پای کوه بلندی نزدیک دریا زندگی میکرد. پسر بزرگ را «نیرومند»، پسر دوم را «باد»، سومین پسر را «مرد آهنین»، چهارمین پسر را «دست یخی» و پنجمین پسر را «لنگدراز»، ششمی را «بزرگپا» و هفتمین پسر را «دهان پهن» صدا میکرد.
بخوانیدTag Archives: مهارت
قصه کودکانه و آموزنده: خیالباف زیبا || رؤیاپردازی کافی نیست!
داستان کودک: روزی روزگاری، یک پرندۀ قشنگ کوچولویی بود که خیلی به قشنگی خودش مینازید و خیلی ازخودراضی بود. پرندههایی که دوستش بودند به غرور و خودپسندی او میخندیدند و از او میپرسیدند: «تو که هیچ کاری بلد نیستی
بخوانیدقصه لائوسی: “«تائوخام» سنگپران ” – توانا بود هرکه دانا بود
یکی بود یکی نبود. یک پسربچهی دهساله بود، اسمش «تائوخام.» پدر و مادر این پسر مرده بودند
بخوانید