روزی بود، روزگاری بود، دو شاهزاده بودند که میخواستند بدانند «خوشبختی» چیست و آدم خوشبخت کیست، ازاینروی از یار و دیار دست شستند و در جستوجوی «خوشبختی» به جهانگردی پرداختند؛
بخوانیدTag Archives: ملکه زنبورها
قصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم
روزی، روزگاری دو تا امیرزاده بودند. آنها تصمیم گرفتند از خانه و زندگی خود دور شوند و در بیابان و کوه و جنگل زندگی کنند. آنها برادر دیگری داشتند به نام «کودن». برادر سومی راه افتاد تا برادرهایش را به خانه برگرداند.
بخوانیدقصه صوتی: زنبور بیباک || هوشیار و ملکه جدید
یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. توی یک دشت سرسبز خرم که انواع گلها و گیاهان وجود داشت زنبورهای عسل برای خودشان روی درختی کندوهایی درست کرده بودند و زندگی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه: فنقلی و زنبورهای عسل || عسل چطور درست میشه؟!
فنقلی به آسمان نگاه کرد. هزاران زنبور از بالای سرش گذشتند و روی درخت تنومند و کهنسالی که در آن نزدیکی بود، نشستند.
بخوانیدافسانهی ملکه زنبورها / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، پادشاهی بود که دو پسر داشت. پسرانش که از هوش و ذکاوت بی بهره نبودند، راهی سفری شدند.
بخوانید