یک روز تابستان «ارنست» جغد در مدرسهاش گفت: - همه گوش بدهند، ما بهزودی یک روز ورزشی خواهیم داشت. با این خبر همه به هیجان آمده بودند و خیلی خوشحال شدند. «ارنست» به دیدن آقای «نیبِل» و بزغالهای بنام «امیلی» رفت و گفت: «آیا ممکنه برای تدارک وسایل یک روز ورزشی به من کمک کنید؟»
بخوانیدTag Archives: مزرعه توت جنگلی
کتاب قصه کودکانه قدیمی: شنبه در مزرعه توت جنگلی
صبح روز شنبه روز پولتوجیبی بچهها بود و برای «سامی» گنجشک که در مغازهاش مشغول جابهجا کردن اجناس در قفسهها بود روز زحمت و کار محسوب میشد.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: «سام» گنجشک دکاندار / قصه کسب و کار یک گنجشک
«سام» گنجشک خیلی خسته به نظر میرسید چون آن روز در دکان خودش در لندن تمام روز را کار کرده و بیاندازه خسته شده بود. با خود گفت: «من باید مدتی از اینجا دور شوم.»
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: بزی به نام امیلی / قصه های مزرعه توت جنگلی
در مزرعه توت جنگلی بز قشنگی به نام «امیلی» زندگی می کند که به همه حیوانات شیر می دهد و همه او را دوست دارند. قصه امیلی را بخوانید...
بخوانیدقصه کودکانه قدیمی: بیچاره آقای نی بِل / قصه های مزرعه توت جنگلی
آقای نِی بِل خرگوش مریض شده و خیلی ناراحت است. چون قرار است نمایشگاه محصولات کشاورزی برگزار شود و او به علت بیماری نمی تواند شرکت کند. اما خانم خرگوش فکر دیگری دارد...
بخوانید