توی یک شهر قشنگ، سه تا خرس کوچولو، زبر و رنگ، تپلی مپل، خوش بر و رو، همیشه در کنار هم بودند. یار غار هم بودند. لحظه ای از هم جدا نمی شدند. بدون هم حتی آب هم نمی خوردند. اسمهاشون، خرس دانا، خرس کاری و خرس زرنگ بود. خنده رو بودند و حراف بودند. اما امروز همگی پکر بودند. از دل همدیگه بی خبر بودند...
بخوانیدTag Archives: مرتضی احمدی
قصه صوتی: زادگاه خونین || سرگذشت واقعی رزمندۀ چهارده ساله
قصه صوتی زادگاه خونین داستانی از انقلاب تا جبهه و فراسوی آن (صدا با کمی تاخیر پخش میشود. صبور باشید.)
بخوانید