قصه کودکانه: قوری چینی ، خاطرات یک قوری || هانس کریستین اندرسن قصه های هانس اندرسن 360 یکی بود، یکی نبود. یک قوری چینی بود که خیلی مغرور بود. او به لوله دراز و دسته پهنش خیلی میبالید. مرتب از آنها تعریف میکرد و آنها را به رخ دیگران میکشید؛ اما هیچوقت از درش که شکسته بود و آن را بند زده بودند، حرفی به میان نمیآورد. بخوانید