یکوقتی یک قوری بود که خیلی به خودش مینازید. از اینکه چینی بود غبغب میگرفت. هم از لولهاش به خود غره بود و هم از دستهی پهنش، چون گزک به دستش میداد تا به پسوپیشش بنازد. از درپوشش کلامی حرف نمیزد که شکسته و بعد به هم چسبانده شده بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قوری
قصه کارتونی کودکانه: قوری چای
قصه کارتونی کودکانه: قوری چای
بخوانید