بایگانی/آرشیو برچسب ها : قورباغه

قصه کودکانه: چه صدای مهربانی / صدای قشنگ مادر

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-چه-صدای-مهربانی

رودخانه‌ی پرآبی بود که از وسط جنگل سرسبزی می‌گذشت. در این رودخانه، ماهی‌ها، خرچنگ‌ها، لاک‌پشت‌ها و ... به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند. یک روز، موجودی کوچک که دم دراز و سر تقریباً بزرگی داشت در رودخانه پیدا شد. این کوچولوی ناشناس که کمی شبیه ماهی‌ها بود در رودخانه شنا می‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: توپ سبز سودابه | قورباغه باهوش در برکه آب

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-توپ-سبز-سودابه

سودابه و مسعود در مزرعه‌ی کوچکی زندگی می‌کردند. در جلوی مزرعه آبگیری بود و جلوتر از آن هم جنگل. سودابه کوچولو یک توپ سبز داشت. یک روز صبح می‌خواست توپ‌بازی کند؛ ولی هرچه گشت توپش را پیدا نکرد. او به‌طرف برادرش رفت. مسعود روی بالاترین پله‌ی نردبان نشسته بود.

بخوانید

قصه کودکانه: چشمک، چرا قهری؟ | با همدیگه قهر نباشیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-چشمک،-چرا-قهری؟

چشمک، یک قورباغه‌ی کوچولو سبز بود که در یک آبگیر زندگی می‌کرد. او معمولاً کنار آبگیر می‌نشست و قورقور می‌کرد. گاهی هم بازی می‌کرد و بعدش چرت می‌زد. بعضی وقت‌ها که هوا خوب و آفتابی بود، فاطمه کوچولو به آبگیر می‌آمد.

بخوانید

قصه کودکانه: حیوان‌ ها درباره‌ی انسان‌ ها چه می‌گویند؟

قصه کودکانه حیوان‌ها درباره‌ی انسان‌ها چه می‌گویند؟ (1)

روزی یک عنکبوت، یک هزارپا و یک قورباغه درباره‌ی انسان‌ها باهم صحبت می‌کردند. هزارپا گفت: «انسان‌ها کر هستند. خیلی وقت‌ها که از کنارشان رد می‌شوم با تمام قدرت پاهایم را به زمین می‌کوبم؛ اما آن‌ها متوجه من نمی‌شوند.»

بخوانید