Tag Archives: قضاوت عجولانه

قصه کودکانه: چشمک، چرا قهری؟ | با همدیگه قهر نباشیم

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-چشمک،-چرا-قهری؟

چشمک، یک قورباغه‌ی کوچولو سبز بود که در یک آبگیر زندگی می‌کرد. او معمولاً کنار آبگیر می‌نشست و قورقور می‌کرد. گاهی هم بازی می‌کرد و بعدش چرت می‌زد. بعضی وقت‌ها که هوا خوب و آفتابی بود، فاطمه کوچولو به آبگیر می‌آمد.

بخوانید

قصه عامیانه ارمنی: سیب زهرآلود || زود قضاوت نکنید!

قصه عامیانه ارمنی: سیب زهرآلود || زود قضاوت نکنید! 1

سلطانی به سر می‌برد که طوطی بسیار زیبایی داشت و هر جا که می‌رفت آن طوطی را نیز با خود برده و در هر موردی با او مشورت می‌کرد. روزی سلطان مشغول صرف ناهار بود و طوطی زیبا نیز بر لبه پنجره نشسته و اطراف را تماشا می‌کرد که ناگهان طوطی دیگری پروازکنان داخل شده و کنار طوطی سلطان نشست.

بخوانید

داستان کودکانه: راسو و کودک || آینده نگر باشید و زود قضاوت نکنید

قصه-کودکانه-راسو-و-کودک

داستان آموزنده: زن و مردی در خانۀ بزرگی با پسر کوچکشان زندگی می‌کردند. آن‌ها از یک راسوی رام و دست‌آموز نگهداری می‌کردند. راسو و کودک خیلی همدیگر را دوست داشتند. آن‌ها باهم بازی می‌کردند.

بخوانید