روی یک تپه ی بادگیر، تنهای تنها بدون هیچ دوستی، « یک چیز دیگر» زندگی میکرد. او خودش میدانست که چیز دیگری است، زیرا دیگران هم همین را میگفتند. هر وقت سعی میکرد با آنها بنشیند یا با آنها قدم بزند یا با آنها همبازی شود میگفتند: «متأسفیم، تو مثل ما نیستی. تو چیز دیگری هستی. تو از ما نیستی.»
بخوانیدTag Archives: قصه درباره منزوی شدن
قصه آموزنده «ساس خوشبخت» – باوجود همه ترسها و مشکلات، زندگی باید کرد!
این قصه درباره یک ساس مُنزوی است. ساس یک نوع حشره بسیار کوچک است. ساس قصه ما از روبرو شدن با مشکلات، سختیها و خطرات زندگی میترسید. برای همین، رفته بود توی یک سوراخ تنگ و تاریک و اصلاً معنی خوشبختی را نمیدانست تا اینکه...
بخوانید