برگ گل قصه میگفت. قصهی کی را؟ قصهی دختر یکی یکدانه را میگفت: پیرزنی بود که یک دختر داشت؛ پیرزن تمیز و مرتب بود؛ اما دختر سربههوا بود، دل به کار نمیداد و هیچ کاری را به آخر نمیرساند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : قدرشناسی
قصههای لافونتِن: داستان خروس و مروارید || قدر زر زرگر شناسد!
داستان آموزنده: خروسی در صحرا به دانه چیدن مشغول بود و به گوشه و کناری سر میزد تا چیزی برای خوردن پیدا کند. ناگاه چشمش به یک دانه مروارید گرانبها افتاد و بهسوی آن دوید.
بخوانید