قصه های این مجموعه: نخودی و پر جادویی / وقت خواب تریستان / هزارپا غوله / یک دونه بادام / یک کاسه آش
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : غول
افسانه های مغرب زمین: پسرک طبال / گاهی باید دل به دریا زد و از هیچ نترسید!
روزگاری پسرک طبال شجاعی بود که همیشه در رؤیای مبارزه در جنگهای بزرگ به سر میبرد؛ اما در سرزمینی که او زندگی میکرد صلح برقرار بود و او هیچ راهی پیدا نمیکرد تا شجاعتش را به اثبات برساند.
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: شیر زخمی / قصه ای از سحر و طلسم
یکی بود یکی نبود. دختر جوان و زیبایی بود به نام «جانینا» که از گاوهای یک کشاورز نگهداری میکرد. این کار چندان موردعلاقه او نبود؛ اما جانینا بچه یتیمی بود که نه خانهای داشت، نه پول و ناچار بود که این کار را بکند.
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: جک و لوبیای سحرآمیز
در زمانهای قدیم بیوهزن دهقانی زندگی میکرد که خیلی فقیر بود. تنها کسی که او در این دنیا داشت پسری بود به نام «جک» و گاوی که اسمش «دِیزی بِل» بود. جک کارهای کوچکی برای راحتی و خوشحالی مادرش انجام میداد. ولی او هیچ کاری را جدی نمیگرفت و در هیچ کاری پشتکار نداشت.
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: جک غول کش / پسری که غول ها را می کشت
جک پسر کشاورز ثروتمندی بود که در یکی از شهرهای انگلستان زندگی میکرد. در آن زمان که شاه آرتور بر انگلستان حکومت میکرد، غول عظیمالجثهای باعث ترس و وحشت زیادی شده بود.
بخوانید