سالها پیش در کشور افسانهای چین، در آن زمان که هنوز خاقانها بر آن سرزمین حکومت میکردند و چین را دیواری بزرگی فراگرفته بود، پیرمرد خیاط گدایی به نام «نیکونخ» زندگی میکرد. این خیاط از مال دنیا فقط یک پسر به نام علاءالدین و یک زن داشت.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : غول چراغ جادو
قصه خیالی کودکان: علاءالدین و چراغ جادو
در روزگاران قدیم، در شهری به اسم «آگرابا» [عقربه] پسری زندگی میکرد که خیلی فقیر و بیچاره بود؛ اما این پسر، قلبی مهربان و چهرهای دوستداشتنی داشت. مردم کوچه و بازار او را علاءالدین صدا میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه رنگی: ماجراهای سندباد و غول چراغ جادو
در روزگارهای خیلی دور، پسری به نام سندباد با مادر فقیرش زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: علاءالدین و چراغ جادو
در روزگاران کهن در سرزمینی دوردست، خیاط بینوایی زندگی میکرد به نام مصطفی.
بخوانیدقصه کودکانه «علاءالدین و چراغ جادو» قصههای هزارویک شب
روزگاری یک چراغ جادو وجود داشت که یک غول درون آن زندگی میکرد. هرکس صاحب این چراغ میشد، ارباب غول میشد و غول سهتا از آرزوهایش را برآورده میساخت. ازقضا علاءالدین یا همان علیبابا ارباب غول شد و به آرزوهایش رسید...
بخوانید