داستان کوتاه: از میان شیشه، از میان مه / علی خدایی داستان کوتاه 241 فنیا هر بار که از شیشههای اتوبوس بیرون را نگاه میکرد با دستکشهایش به شیشه میمالید تا بخارها پاک شوند، باران را میدید که میبارید. بخوانید