آقای کشاورز با عصبانیت توی آشپزخانهاش اینطرف و آنطرف رفت پنجره را باز کرد و گفت: «بروید بیرون زنبورهای نادان! میخواهید از گلهای کاشیهای آشپزخانهی من گرده جمع کنید! بروید دنبال گلهای واقعی!»
بخوانیدTag Archives: عسل
داستان آموزنده قدیمی: عسلی پسرک مغرور / مرد نون زنجبیلی
سالها پیش در دهکدهای دورافتاده پیرمرد مهربانی بود به نام «یاقوت» که با زنش «مرجان» در خانهی كوچك و قشنگشان زندگی میکردند. آنها در باغچهی کنار خانهی خود گلهای زیبایی را پرورش میدادند و برای فروش به شهر میبردند.
بخوانیدقصه کودکانه: خرسی که خیلی عسل دوست داشت || شکمو نباشیم!
روزی روزگاری، خرس کوچولویی با پدر و مادرش در جنگل بزرگی زندگی میکرد. خرس کوچولو مهربان و باادب بود و همهی حیوانات جنگل دوستش داشتند. او روزها با دوستانش بازی میکرد، از تنهی درختها بالا میرفت، لای علفهای بلند و سبز پنهان میشد و به پدر و مادرش هم کمک میکرد؛
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: زیبو زنبور پرتلاش
بچهها! زنبورهای عسل بهطور دستهجمعی در کندو زندگی میکنند. زنبورهای عسل سه دسته هستند: ۱- ملکه ۲- زنبورهای کارگر ۳-زنبورهای نر ملکه بزرگترین زنبور کندو است و عمر او ۵ تا ۶ سال است. زنبورهای کارگر کارشان رساندن غذا و نگهبانی از کندوست. زنبورهای نر هم تنبلترین زنبورها هستند.
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: دردسر مورچهی شکمو || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، یک مورچه برای جمعکردن دانههای جو از راهی عبور میکرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد. ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت.
بخوانید