داستان کوتاه: رَمی / عباس معروفی داستان کوتاه 530 تا میآمد خودش را از فشار تنه و شانه نجات دهد، یا میان آن جمعیت چفتشده خود را به چپ بکشاند، در انبوه آن خیل عظیم رفته بود بخوانید