یک روز، یک دسته فیل آفریقایی، دست بچههایشان را گرفتند و برای گردش به جنگل رفتند. آن روز آفتاب، خیلی خوبی بود و هوا برای گردش و تفریح مناسب بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شکمو
داستان کودکانه: گربه شکمو / چرا به آدم شکمو میگویند گربهی شکمو
گربهی بزرگِ سیاهوسفیدی، سه گربهی کوچولو به دنیا آورد. گربه کوچولوها بهمرور بزرگ و بزرگتر شدند و شیطنت آنها نیز شروع شد، همچنین شکموییشان.
بخوانیدحکایات گلستان: چاق و لاغر / پرخوری و تن پروری زیان آور است
آوردهاند که در زمان قدیم دو درویش خراسانی با یکدیگر دوست بودند. آن دو باهم چنان صمیمی بودند و مهربان که مردم میگفتند آن دو دوست، مثل دو مغز بادام هستند در یک پوست.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: گرگ شکم گنده / عاقبت پرخوری و شکم پرستی
گرگی روباهی را بهزور پیش خودش نگه داشته بود تا هر کاری که بخواهد برایش انجام بدهد. روباه که از گرگ میترسید میخواست از دست او فرار کند، ولی نمیتوانست. روزی، آن دو در جنگل قدم میزدند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: آشپز شکمو
روزی روزگاری دختری بود به نام گرتل. گرتل آشپز بود، اما یک آشپز شکمو. او دستپخت خوبی داشت. ولی عادت بدی داشت، عادتش این بود که اول خودش از غذایی که درست میکرد، میخورد و میگفت: «آشپز باید بداند غذایش چه مزهای دارد.»
بخوانید