هرسال تابستان، مارتین و دخترخالهاش «نیکل» برای گذرانیدن تعطیلات تابستانی به خانه عمو «فرانسوا» میروند. آنها سگِ کوچولو را هم همراه میبرند.
بخوانیدTag Archives: شنا
قصه کودکانه: هفت جوجه اردک | آببازی چقدر خوب است
صبحِ آفتابی و قشنگی بود. هفت تخم اردک آرامآرام شروع کردند به ترک خوردن. ناگهان سه جوجه اردک، تخمهایشان را شکستند و سرشان را بیرون آوردند. بعد یکی دیگر. خلاصه سه تای آخر هم تخمهایشان را شکستند و بیرون پریدند.
بخوانیدقصه کودکانه: کی از شنا کردن میترسد؟ || ترس را کنار بگذاریم و شجاع باشیم!
توی یک جنگل سرسبز و بزرگ، کنار دریاچهی آرام و قشنگی، مرغابی کوچولویی با مادرش زندگی میکرد. آنها هرروز صبح از لانهشان بیرون میآمدند و بهسوی دریاچه میرفتند. در راه، خانم گنجشک را میدیدند که روی درخت بلندی لانه داشت و منتظر بود تا جوجههایش از تخم بیرون بیایند.
بخوانید