آفتاب با شدت روی چمنزار میتابید و کلاس اول مدرسهی جنگلی «چمنزار آفتابی» برای اولین سفرشون به جنگل سایه آماده میشدن. همهی بچهها از این ماجراجویی که هفتهها دربارهاش حرف زده بودن، خیلی هیجانزده بودن.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : شجاع
قصه کودکانه شارون شجاع
شارون با پدرش توی درمانگاه نشسته! شارون عروسکش جرجی رو هم با خودش آورده! جرجی یک میمون قرمز خیلی نرمه و شارون اون رو با خودش همه جا میبره!
بخوانیدداستان آموزنده: مورچه شجاع / انقلاب مورچه ها علیه مورچه ستمگر
در زمانهای گذشته کوهی بود بلند و سر به فلک کشیده در هر طرف این کوه لانهی مورچهی بزرگی بود. در هر لانه مورچههای کوچک و بزرگ باهم زندگی میکردند.
بخوانیدداستان آموزنده: آتش سوزی در کشتزار / پسر شجاعی که مزرعه را نجات داد
«پیتر اسمیت» پسرک استرالیایی وقتیکه بیشتر از هشت سال نداشت پدر و مادرش مرده بودند و پیتر ازآنپس نزد عمویش «سام» و عمهاش «ماری» زندگی میکرد. آنها در دهی دوردست به سر میبردند. عمو سام یک کشتزار بزرگ و چندین هزار گاو و گوسفند و اسب داشت.
بخوانیدداستان آموزنده: پسر ویلهلم تل / اگر تیر به سیب نمی خورد
«ویلهلم تِل» سالها پیش در سوئیس زندگی میکرد. او مرد مهربان و رشیدی بود و پسر کوچکی به نام «والتر» داشت. والتر در آن زمان که این ماجرا روی داد، ده سال داشت.
بخوانید