قصههای شیخ عطار: دیوانۀ نی سوار || شأن خود را حفظ کنیم قصههای شیخ عطار 805 روزی بود، روزگاری بود. یک روز مردم دیدند یک نفر بر یک نی بلند سوار شده، با یک دستش نی را گرفته و با دست دیگرش یک شلاق و مانند کسی که سوار بر اسب باشد در میدانِ بازی میدود و بر میجهد و فرو میجهد و میخندد بخوانید