بایگانی/آرشیو برچسب ها : سیرک

سال‌ها پیش، پسری بود به اسم پیتِر. او پسر آرامی بود و به همه‌ی موجودات، خصوصاً به حیوانات و پرندگان جنگل خیلی علاقه داشت. بارها پیش آمده بود که بال شکسته‌ی پرنده‌ای را درمان کرده بود و یا گورکنی را از توی تله نجات داده بود.

داستان کودک: بانگو، دلقکی بود که خیلی مشکل داشت. دلقک‌ها معمولاً خوش‌حال و بامزه و خندان هستند، اما بانگو خیلی غمگین بود و هیچ‌چیز نمی‌توانست او را بخنداند.

روزی بود و روزگاری، در یک سرزمین دور، در یک جنگل سرسبز و خرم، پرنده‌ای تنبل مدتی روی تخم‌هایش خوابیده بود و به همین خاطر، حوصله‌اش سر رفته بود...ناگهان فیلی از کنار لانه‌اش گذشت. پرنده تنبل، رو به او کرد و گفت: «سلام جناب فیل...

یک روز یک لک لک نامه رسان یک بچه فیل گوش دراز را به سیرک آورد. اسم این بچه فیل دامبو بود و گوش هایش خیلی دراز بود. آنقدر دراز که می توانست با گوش هایش پرواز کند ...

آقا گربه و سگ پا کوتاه، دوستانه داشتند از عجائبی که در سیرک دیده بودند تعریف می کردند و با شادی به طرف آشیانه هایشان می رفتند. در راه صدای گریه اسب پیری را شنیدند که دل آزار بود و آنها را واداشت تا به طرف او بروند.