داستان کودک: روزی روزگاری یک آقایی که لباس راهراه به تن داشت از جلوی یک مغازه میوهفروشی رد میشد. با خودش گفت: «چقدر دلم میخواهد که یک میوۀ خوشمزه آبدار بخورم!» و رفت داخل مغازه.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : سیب سرخ
داستان زیبا و کودکانه: آرزوی سیب کوچولو
سیب کوچولو لابهلای شاخههای یک درخت بزرگ پنهان شده بود. یک روز آقای باغبان آمد و همهی سیبها را چید و توی سبد گذاشت؛ اما سیب کوچولو را ندید.
بخوانیدقصه آموزنده کودکان: جوجه کوچولو و سیب سرخ / در نکوهش نادانی
یک روز جوجه کوچولو داشت در باغ قدم می زد که یک سیب سرخ ازهوا افتاد روی سرش. جوجه کوچولو فکر کرد یکی داره سر به سرش میذاره، برای همین به سراغ دوستانش رفت و علم شنگه ای به پا کرد تا بفهمه کار کی بوده! آخر قصه، جوجه درس خوبی یاد گرفت. یاد گرفت که نادانی خیلی بده ...
بخوانید