یکی بود، یکی نبود. یک کمد چوبی بود که درش همیشه باز بود. کمد چوبی مال یک دختر کوچولو بود. دختر کوچولو همیشه یادش میرفت که در کمد را ببندد.
بخوانیدTag Archives: سوسک
قصه کودکانه: یک حیاط بزرگ، دو تا خانۀ کوچولو || دیوارهای جدایی
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، سرزمین سبز و قشنگی بود. در گوشهای از این سرزمین زیبا دو تا قارچ بزرگ بود. خوب که نگاه میکردی میدیدی زیر آن دو تا قارچ، دو تا خانۀ تمیز و کوچولو درست کردهاند.
بخوانیدقصه کودکانه: سوسک نادان || هانس کریستین اندرسن
یکی بود، یکی نبود. سوسکی بود که در اسطبل شاهی زندگی میکرد. در این اسطبل، اسب مخصوص شاه هم بود. شاه این اسب را خیلی دوست داشت. چون زیبا و شجاع بود و شاه را از دست دشمن نجات داده بود؛ او را از زیر رگبار گلوله و توپ گذرانده و به جای امنی رسانده بود.
بخوانیدقصههای ازوپ: پیش مورچه برو ای تنبل || در خوشی به فکر روز مبادا باش!
مورچهای تمام تابستان توی کشتزارها اینسو و آنسو میدوید و برای زمستانش دانههای گندم و جو جمع میکرد. سوسک سرگینغلتانی که شاهد فعالیت مورچه بود
بخوانیدقصه صوتی آهنگین: خاله سوسکه کجا میری || بخش 1 و 2 کامل
قصه صوتی قدیمی و خاطرهانگیز: خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اوغور بخیر، کجا میری؟
بخوانید