سالها پیش در یک روز سرد و برفی زمستان، ملکه زیبایی در کنار پنجرهی قصر خود نشسته بود و خیاطی میکرد. همانطور که در حال دوختن بود، فکرش از کاری که میکرد منحرف شد و ناگهان سوزن به انگشتش فرورفت
بخوانیدTag Archives: سفید برفی و هفت کوتوله
داستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله
روزی از روزها، هنگامیکه برف میبارید و زن امیرِ شهر سرگرم دوختن بود سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون از آن بیرون زد. زن امیر گفت: «آه، چقدر آرزو دارم که دختر کوچکی داشته باشم که لبانش سرخ، مانند خون و زلفش سیاه چون آبنوس باشد.»
بخوانیدافسانهی سفید برفی و هفت کوتوله / داستانهای برادران گریم
یکی از روزهای وسط زمستان که دانههای برف مثل پر از آسمان میریخت، ملکه ای کنار پنجره نشسته و سرگرم توربافی بود.
بخوانیدقصه سفیدبرفی و آیینه جادویی (سفیدبرفی و هفت کوتوله)
سفیدبرفی شاهزاده خانم زیبایی بود. برای همین، مادرخوانده اش به زیبایی او حسادت می کرد و سعی کرد سفیدبرفی را از میان بردارد.اما موفق نمی شود چون همه سفیدبرفی را دوست دارند...
بخوانیدکتاب قصه «سفیدبرفی» و هفت کوتوله برای کودکان
سفیدبرفی دختر یک پادشه بود اما نامادری اش به زیبایی او حسادت می کرد.برای همین او را به جنگل فرستاد تا بمیرد. اما سفیدبرفی به خانه هفت کوتوله رفت و زنده ماند ....
بخوانید