روزگاری مادری با سه فرزندش در نزدیکی یک جنگل زندگی میکرد. اسم بچهها «سنگ»؛ «تو» و «پوکی» بود. «سنگ» دختر بزرگتر بود و بیشتر اوقات از خواهران کوچکترش مراقبت میکرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : سحرآمیز
قصه کودکانه قدیمی: کفشهای سحرآمیز
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، نزدیک جنگل بزرگ و انبوهی، دهکده آباد و خرمی قرار داشت که مردم آن در نهایت خوشی و سعادت زندگی میکردند. بچههای آنجا همه تندرست و زرنگ و چاقوچله بودند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت سحرآمیز و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه رضوی #20
فهرست قصه های این مجموعه: 1- درخت سحرآمیز / 2- سبز گیسو / 3- سه خرس/ 4- سیارهی تاریک / 5- صدای بهار
بخوانیدقصه صوتی پگاه قصه گو: شش شاگرد تازه 4 قصه دیگر / با صدای: پگاه رضوی #8
فهرست قصه های این مجموعه: شش شاگرد تازه / جغدی که از تاریکی می ترسید / بابا برفی / آهنگ شب / چشمه سحرآمیز
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درخت انار سحرآمیز: یک افسانه چینی / مهناز محمدقلی
خیلی خیلی پیشها، قدیمها، کنار یک دِه، دوتا برادر، توی یک کلبهی گِلی که خیلی کهنه شده بود زندگی می کردند. تنها دارایی آنها یگ گاو بود و دو تکه زمین. برادر کوچکتر این گاو را خیلی دوست داشت.
بخوانید