بهار آمده بود و درختان یکسره لباس سبز بر تن کرده و گلهای رنگارنگ نیز در لابهلای درختان و بوتهها هنرنمایی میکردند. همهجا زیبا و خوشبو، بود پرندهها شاد بودند و مشغول نغمهسرائی. در میان گلهای رنگارنگ یک پروانهی زیبا مشغول رقص و شادی بود.
بخوانیدTag Archives: زنبور
قصه کودکانه پیش از خواب: خانه ی کوچولو / مورچه و زنبور و پروانه زیر باران
در یک روز بهاری، ناگهان ابرهای سیاه در آسمان پدیدار شدند و جلوی خورشید را گرفتند. با صدای رعدوبرق باران شدیدی شروع به باریدن کرد. یک مورچه کوچولو درحالیکه فریاد میزد باران میآید میدوید. او آنقدر دوید تا رسید به یک خانهی کوچولو. این خانه خیلی خیلی کوچک بود تقریباً به اندازهی یک سیب بود.
بخوانیدقصه کودکانه: وزوزوها / چه زنبورهای پرکاری!
آقای کشاورز با عصبانیت توی آشپزخانهاش اینطرف و آنطرف رفت پنجره را باز کرد و گفت: «بروید بیرون زنبورهای نادان! میخواهید از گلهای کاشیهای آشپزخانهی من گرده جمع کنید! بروید دنبال گلهای واقعی!»
بخوانیدقصه های برادران گریم: ملکه زنبور / در جستجوی خوشبختی
روزی بود، روزگاری بود، دو شاهزاده بودند که میخواستند بدانند «خوشبختی» چیست و آدم خوشبخت کیست، ازاینروی از یار و دیار دست شستند و در جستوجوی «خوشبختی» به جهانگردی پرداختند؛
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: ساداکو ساساکی و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #37
فهرست قصه های این مجموعه: 1- ساداکو ساساکی 2- زنبور طلایی 3- ساقهي ني 4- ساکت بازی 5- سبزپوش
بخوانید