تو روستای مسعود اینا و علی اینا برف زیادی آمده بود. بله، بچهها! برف زیادی باریده بود و هوا هم حسابی سرد شده بود و مسعود و علی میخواستند آدمبرفی درست بکنند.
بخوانیدTag Archives: زمستان
قصه صوتی کودکانه: یه قلب مهربون + متن فارسی قصه / به پرندگان و جانداران کمک کنیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 64#
برف گولهگوله میبارید. سحر کوچولو کنار پنجره ایستاده بود و دعا میکرد که کاش برف بیشتر بباره تا همهجا سفید بشه. آخه مامان به اون گفته بود که اگه برف زیاد بباره، همگی باهم خانوادگی میرن برفبازی.
بخوانیدداستان کودکانه مورچهها
این داستان یک دسته مورچهی خیلی بامزه است که همشون شلوارکهای قرمز روشن پوشیده بودن!! داستان از اونجا شروع میشه که یک روز سرد زمستانی، همهی مورچهها برای بازی به پارک رفته بودن!
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: زمستان بی پایان / برای وقت خواب کودکان
روزی روزگاری در دوردستها در پای تپهای، دختری زیبایی به نام السا در دهکدهی زراعی فقیری زندگی میکرد. او با پدر و مادر ناتنیاش زندگی میکرد. اما خودش خبر نداشت.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: از کی باید تشکر کرد؟
زمین که تمام زمستان را در زیر دامنی از برف خوابیده بود، ناگهان از خواب بیدار شد. دامن سفید برفی را کناری زد. موهای سبز و زیبایش دوباره رشد کرده بودند به طرف غرب نگاهی انداخت و بعد به طرف شرق متوجه شد.
بخوانید