قصه آموزنده: کلاغسیاهی روی درخت نشسته بود و یک تکۀ بزرگ پنیر به منقار داشت و دلش بسیار خوش بود که با خوردن آنهم لذت برده و هم سیر میشود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : روباه
قصههای لافونتن: داستان روباه و انگورها || عیبجویی خوب نیست
داستان آموزنده: روباهی که از گرسنگی به حال هلاک بود به باغی رسید که پر از درختهای مو و انگورهای رسیده بود.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان روباه و لکلک || سزای حقه بازی
داستان آموزنده: روباه و لکلکی باهم دوست و دمساز شدند و گاهگاهی همدیگر را میدیدند و برای هم درد دل میکردند. روزی روباه به لکلک گفت: تو به خانۀ من هنوز پا نگذاشتهای. به این جهت میخواهم از تو دعوت کنم.
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: قضاوت روباه || مار بدجنس و مرد دهقان
داستان کودک: روزی کشاورز پیری از وسط جنگلی میگذشت. چشمش به ماری افتاد. مار زیرِ تنۀ درختی سنگین و بزرگ گیر کرده بود. هر چه سعی میکرد، نمیتوانست خودش را از آن زیر بیرون بکشد. مار تا کشاورز را دید با التماس گفت: «رحم کن و مرا از این وضع نجات بده...
بخوانیدقصهی کودکانهی روسی: روباه و پرنده || عاقبت روباه باج گیر
توی یک جنگل بزرگ و سرسبز، روی یک درخت پر از شاخ و برگ، دوتا پرندهی کوچولو لانه درست کرده بودند. یکیشان نر بود، یکیشان ماده. پرندهی ماده روی تخمهایش خوابیده بود و پرندهی نر برای او آب و غذا میآورد.
بخوانید