غروب بود. پاییز برگ درختها را زرد کرده بود. باد برگهای زرد را روی زمین ریخته بود. مزرعه پر از برگهای زرد بود. آن روز، از صبح زود، هوا ابری بود و نزدیک غروب رعد غرید. برق در آسمان دوید. بارانی تند بارید.
بخوانیدTag Archives: رنگین کمان
قصه صوتی کودکانه: قلب من برای تو و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #57
فهرست قصه های این مجموعه: 1- قلب من برای تو 2- میهمان ناخوانده 3- رنگ رنگین کمان 4- هفت سین 5- یه جور دیگه
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه رنگینکمان و بچههای نافرمان
در آن دور دورها نزدیک به غروبگاه خورشید و در وسط آبهای آبی دریا اژدهای بسیار بزرگی زندگی میکرد که هنوز هم زنده است. فلسهای رنگارنگ و درخشندهای دارد که هر وقت پشت خود را خم کند و آفتاب بر آن بتابد رنگهای قشنگ این فلسها در آسمان منعکس میشود
بخوانیدقصه کودکانه: کلاه هفترنگ
یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، غیر از خدای خوب و مهربان هیچکس نبود. در دهی سرسبز و باصفا پسر کوچکی زندگی میکرد به اسم علی. علی آنقدر بچۀ خوبی بود که همۀ مردم ده دوستش داشتند
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: شعرهای زیبای کودکانه / خانم کوچولو کجا میری؟
شعرهای زیبای کودکانه: خانم کوچولو کجا میری؟ چه کیف و کفش خوشگلی!
بخوانید