Tag Archives: راز

داستان جادوگر و مادربزرگش / هیچ رازی برای همیشه راز نمی ماند / قصه های برادران گریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-جادوگر-و-مادربزرگش

روزی، روزگاری بین دو کشور، جنگ بزرگی درگرفت و سه سرباز به دست سپاه دشمن اسیر شدند. بعد از مدتی، در یک فرصت مناسب آنها موفق شدند که از زندان فرار کنند. یکی از سربازها گفت: «اگر دوباره دستگیرمان کنند، حتماً ما را دار می‌زنند. حالا چطوری از بین سربازهای دشمن عبور کنیم و به کشور خودمان برویم؟»

بخوانید

داستان آموزنده: خورشید پشت ابر/ هیچ رازی همیشه راز باقی نمی ماند

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-خورشید-پشت-ابر

خیاط دوره گردی بود که به دنبال کار به همه جای دنیا سفر کرد؛ ولی نتوانست کاری پیدا کند. او آن قدر فقیر بود که حتی یک سکه پول خرد هم نداشت. روزی در بین راه به مردی رسید و فکر کرد؛ چون مرد از شهر می‌آید، باید آدم پولداری باشد.

بخوانید

قصه های برادران گریم: دوازده شاهزاده خانم / سلحشور پیر و راز شاهزاده ها

قصه-های-برادران-گریم-کتابهای-طلائی-دوازده-شاهزاده-خانم

روزی روزگاری، پادشاهی بود که دوازده دختر داشت. این دوازده دختر روی دوازده تختخواب کوچک می‌خوابیدند و تمام تختخواب‌ها در یک اتاق بود. شب‌ها، وقتی‌که شاهزاده خانم‌ها به اتاق‌خواب می‌رفتند پیشخدمت‌ها در اتاق را به رویشان قفل می‌کردند

بخوانید