Tag Archives: دکتر رفتن

قصه کودکانه پیش از خواب: دکتر غیب‌گو / هرکسی را بهر کاری ساختند

قصه-های-شب-برای-کودکان-دکتر-غیب‌گو

روزی روزگاری، کشاورز فقیری بود که دو گاو نر داشت. روزی کشاورزی گاوهایش را به شهر برد و آن‌ها را به یک دکتر فروخت. وقتی پول را از دکتر گرفت، دید که دکتر به قهوه‌خانه‌ای رفت، غذایی سفارش داد و مشغول خوردن شد.

بخوانید

در مطب دکتر: داستان آموزشی کودکان || چطوری دکتر بریم؟

در مطب دکتر: داستان آموزشی کودکان || چطوری دکتر بریم؟ 1

اسم این پسر سامان است. سامان پسر خیلی خوبی است. اگر یک‌وقت سامان مریض شود، نق نمی‌زند و بهانه نمی‌گیرد. وقتی مامان می‌خواهد او را به مطب دکتر ببرد، او نمی‌گوید: «من دکتر نمی‌آیم. می‌ترسم!» چون می‌داند که دکترها خیلی مهربان هستند؛

بخوانید