یکی بود، یکی نبود. در زمانهای خیلی قدیم، دکتر مهربانی بود به نام دکتر «آی-وای». یک روز گرم تابستان دکتر زیر درخت نشسته بود. گاوها، گرگها، سگها، خرسها، سوسکها، پروانهها، کرمها و سایر حیوانات دیگر برای معالجه پیش او میآمدند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : دکتر
قصه کودکانه: آمبولانس و مو فرفری / از کادر درمان تشکر کنیم
جو رانندهی یک آمبولانس بود و آن را امی صدا میزد. روزی آنها در خیابان بودند که ناگهان صدایی را از فرستندهی امی شنیدند «توجه، توجه! دختری به نام سوزان در پارک جنگلی از یک بلندی افتاده و زخمی شده است. فوری او را به بیمارستان بیاورید. تمام!»
بخوانید