قصه کودکانه: هم در خانه، هم در مسافرت / کلارا برای من فقط یک کاروان نیست قصه های کودکانه 219 تابستان بود و هوا گرم. تاد و آنا و پدر و مادرشان میخواستند به مسافرت بروند. آنها یک کاروان داشتند که اسمش را گذاشته بودند کلارا. کلارا همیشه در مسافرتها همراهشان بود. بخوانید