فصل تابستان بود. «امیل فیشر» میخواست برای گذراندن تعطیلات تابستان به شهر و پیش مادربزرگ و خالهاش برود. روز حرکت، پیش از ظهر، مادرش «خانم فیشر» درحالیکه داشت چمدان او را میبست به او گفت: «خوب، امیل! حالا خودت را آماده کن
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : داستان پلیسی
داستان پلیسی کودکانه: ماجراهای بتمن و رابین 2 || شهر یخی
آقای «یخبندان» پیشرفتهترین اسلحهی دنیا را ساخته بود: یک مسلسل یخی. او میخواست «گاتهام» را به یک شهر یخی تبدیل کند. وقتی فرمانده «گوردون» از نقشههای آقای یخبندان باخبر شد، پیام خفاشی برای قهرمانان ما فرستاد.
بخوانیدداستان پلیسی کودکانه:ماجراهای بتمن و رابین 1 || نبرد با تبهکاران
هر وقت که مشکلی شهر «گاتهام» را تهدید میکرد، آقای «گوردون» رئیس پلیس شهر، فقط از دو قهرمان بزرگ یعنی «بتمن»، مرد خفاشی و «رابین» پسر شگفتانگیز درخواست کمک میکرد.
بخوانیدکتاب داستان الماس آبی: یک داستان پلیسی- جلد 20 کتابهای طلائی برای نوجوانان
یک انگشتر الماس با نگین آبی به طرز مرموزی به سرقت رفته و این وظیفه پلیس است تا هرچه زودتر سارق را پیدا کند...
بخوانید