خانم خرگوشه و آقا خرگوشه از داشتن پسر مهربان و خوشرویشان خیلی خوشحال و راضی بودند. برعکس، آقا سنجابه و خانم سنجابه خیلی از دست پسر اخمویشان ناراحت بودند.
بخوانیدTag Archives: داستان آموزنده
قصه کودکانه پیش از خواب: همکلاسی جدید / دوست خوب خود را نگه دارید
صبح که زنگ کلاس زده شد و همه به کلاس آمدند، خانم معلم درحالیکه دست دختر کوچولویی را در دست داشت وارد کلاس شد. سپس رو به بچهها کرد و گفت: «بچهها، از امروز یک شاگرد به کلاس ما اضافه میشود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: دزد گردوها / بدون اجازه به وسایل دیگران دست نزنیم
هوا سرد شده بود و همهی حیوانات جنگل تا جایی که میتوانستند آذوقه جمعآوری کرده بودند. سنجاب کوچولو هم به همین ترتیب مقدار زیادی گردو، فندق و بادام جمع کرده و در تنهی درختی که در آن زندگی میکرد، پنهان کرده بود.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: بچهی راستگو / هیچوقت دروغ نگوییم
یک روز پدربزرگ نوههایش را دور خود جمع کرد و برای اینکه میزان توانایی و راستگویی آنها را بفهمد به آنها گفت: «بچههای عزیزم، من به هرکدام از شما یک تخم گل میدهم تا شما آن را در گلدان بکارید.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: قصه زندگی / زندگی باید کرد. مرگ پایان راه نیست
نی با پدر و مادر و مادربزرگش در کلبهی گرم و راحتی زندگی میکردند. کلبهی آنها روی یک تپهی صاف و شیبدار نزدیک مزرعهی ذرت قرار داشت. پاییز از راه رسیده بود و کدوتنبلها زرد شده بودند
بخوانید