قصه کودکانه: زشتترین صدا | عشق و محبت مهمتر از زیبایی است! قصه های کودکانه 295 روزی بود و روزگاری. در دشتی بزرگ، دو قرقاول زندگی میکردند. یک روز آقای قرقاول به خانم قرقاول گفت: «من زیباترین پرندهی این دشت هستم. به نظر تو اینطور نیست؟» خانم قرقاول گفت: «بله جانم. همینطور است.» بخوانید