روزی روزگاری یک خواهر بزرگ بود و یک خواهر کوچک. مادر و پدر آنها هرروز صبح به سر کار میرفتند و خواهر بزرگ و خواهر کوچک تا عصر تنها بودند. در نبودن پدر و مادر، خواهر بزرگ هم کارهای خانه را انجام میداد و هم به خواهر کوچکش میرسید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خواهر
قصه تصویری کودکانه: عشق بی قید و شرط خواهر
روزی روزگاری در شهر کوچکی در دوردستها، دو یتیم با نامهای النور و برادرش توبی زندگی میکردند. النور خیلی سخت کار میکرد. گاهی بهعنوان پیشخدمت برای بازرگانها و گاهی بهعنوان فروشنده. اما وقتیکه خشکسالی به قلمرو آنها رسید، همهی بازرگانها آنجا را ترک کردند.
بخوانیدقصه های برادران گریم: برادر و خواهر / گوزن طلسم شده
یک روز، یک پسر کوچک دست خواهر کوچولویش را در دست گرفت و گفت: «از وقتیکه مادرمان مرده روزگار خوشی نداشتهایم و نامادریمان همیشه ما را کتک میزند؛ و غذای ما هم همیشه یکتکه نان خشک بیشتر نیست!
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دماغ خرس قطبی و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #35
فهرست قصه های این مجموعه: 1- دماغ خرس قطبی 2- دندان مروارید گیس گلابتون 3- دو خواهر 4- دوستان 5- دوستی دختر و پرنده ها
بخوانیدقصه صوتی کودکانه:دو خواهر و 4 قصه دیگر / با صدای: پگاه رضوی #10
فهرست قصه های این مجموعه: دو خواهر / دندان مروارید / رویه و آستر / خارکن و موش و مار و طوطی / دختر اولی به تو میگم
بخوانید