قصه کودکانه: مسافران و خنجر | دوست آن باشد که گیرد دست دوست قصه های کودکانه 277 روزی روزگاری دو نفر باهم سفر میکردند که چشمشان به یک شمشیر افتاد. دستهی شمشیر از طلا و جواهر بود و خیلی گرانقیمت بود. یکی از مسافران بهسرعت شمشیر را از روی زمین برداشت. بخوانید