داستان کودکانه و آموزنده: پدرام کوچولو و ملکه ابرها | آب را هدر ندهیم! داستان مصور کودکان 751 پدرام کوچولو شیر آب را باز گذاشته بود و همینطور که داشت مسواک میزد، با دهان پر از کف به مادرش گفت: «مامان، توپمو بردار! میخوام امروز حسابی بازی کنم!» صدای مادرش آمد: «پس بیا بریم، بچه جون! پدر و خواهرت توی ماشین منتظر ما هستن!» بخوانید