روزی، روزگاری بازرگانی زندگی میکرد که خیلی خسیس بود. بازرگان فقط به این فکر بود که چیزی را ارزان بخرد و گران بفروشد. نه به فکر خواب و خوراک بود، نه به فکر حمّام، نه به فکر شال و کلاه بود، نه به فکر لباس؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : خسیس
قصه روسی: آش تبر / ترفند سرباز زرنگ و پیرزن خسیس 13#
سپاهی پیری برای گذراندن ایام مرخصی به زادوبوم خود میرفت. پاهایش از راهپیمایی زیاد بهشدت درد میکرد و خود سخت گرسنه بود. چون به دهکدهای رسید، نخستین کلبهای را که در برابرش یافت، در زد
بخوانیدافسانه های مغرب زمین: سلطانی که عاشق پول بود
در کشوری سلطانی زندگی میکرد که خیلی خسیس بود. او شبها خوابش نمیبرد. میترسید که دزدها پولها و جواهراتش را بدزدند. به همین دلیل پولها و جواهراتش را در بالاترین طبقه ساختمان پنهان کرده بود.
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده: گوسفندی که چاق می شد || عاقبت خسیس بودن
براتعلی خان 1000 تا گوسفند دارد اما حتی یک لیوان شیر هم به کسی نمی دهد. این قصه ادامه دارد تا اینکه .... ادامه داستان را خودتان بخوانید.
بخوانیدقصه کودکانه پنبه فروش خسیس، یک داستان آموزنده
داستان پنبه فروش متقلبی که پنبه هایش را خیس می کرد و می فروخت تا اینکه...
بخوانید