یک روز بهاری، کرم سبزرنگی روی برگ درختی نشسته بود. پروانهی زیبایی را دید که بالزنان، در نسیم پرواز میکرد. کرم با خودش گفت: «این عادلانه نیست که من روی این برگ بنشینم و هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشم و هیچ جایی نتوانم بروم...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : حسود
قصه تصویری برادر حسود و جن سبز
ویدیو قصه برادر حسود و جن سبز
بخوانید