دُرسا کوچولو یک مروارید خیلی خوشگل توی یک صدف قشنگ توی دریا بود. درسا آنقدر زیبا و درخشان بود که حتی خودش هم از دیدن خودش خوشش میآمد و دوست داشت دیگران هم زیبایی خیرهکنندهی او را ببینند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : جنگ نرم
قصه کودکانه: مهمان شاهچراغ / به یاد شهیدان مظلوم حرم شاهچراغ (ع)
رفته بود شاهچراغ زیارت کند. قبل از ورود، همیشه جلوی در حرم میایستاد و به ضریح نگاه میکرد. با چشمانش از آقا اجازهی ورود میگرفت. میدانست که حرم، خانهی پیغمبر و اهلبیت است.
بخوانیدقصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محلهی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش
سلام بچهها! من هُدی هستم و توی یکی از محلههای شهر شما زندگی میکنم. محلهی ما جای خیلی امن و آرامی است. برای همین، بچهها همیشه در کوچه بازی میکنند و پدرها ماشینهایشان را در کوچه پارک میکنند. حتی وقتی همسایهها به سفر میروند و هیچکس خانهشان نیست، همیشه خیالشان راحت است
بخوانیدقصه کودکانه: روزی که دلم سگ میخواست / سگ در خانه؟!
دیروز برای بازی به پارک رفته بودم. توی پارک یک دخترخانم را دیدم که با سگش توی پارک قدم میزد. چه سگ قشنگی بود. یک سگ کوچولوی پشمالو با موهای سفید و فرفری که یک قلادهی قرمزرنگ دور گردنش بود.
بخوانیدقصه های جنگ نرم: ضدّ مسیح پولی نژاد / شیطانی به شکل انسان
روزی روزگاری در سرزمینی دور پشت دریاها -که خانهی غولها بدجنس بود- جادوگر زشتی بود که برای فریب دادن مردم، اسم خودش را «مسیح» گذاشته بود و وانمود میکرد که از نژاد «علی» است؛ اما او نه «مسیح» بود و نه از پیروان «علی».
بخوانید