الاغی بود که در جزیرهی کوچکی زندگی می کرد. همه صداش میکردند: «اُلی». خانم الاغه هرروز توی جزیره میگشت، علف میخورد و با مرغهای دریایی صحبت میکرد...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : جزیره
متن کوتاه و ساده رمان: وحشی کوچولو / تنها در جزیرهای ناشناخته | جلد 55 مجموعه کتابهای طلایی
اولین چیزی که یادم میآید این است که من و یک مرد اخمو در جزیرهای تنها مانده بودیم. او بهجز دستورهایی که به من میداد، زیاد حرف نمیزد. هرچه من از او میپرسیدم: «آخر چطور شد که ما به این جزیره آمدیم؟»
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: سفر به جزیره موشها
آن روز، روز جشن موشها بود. «موشی» میخواست دوستانش را برای خوردن شیرینی دعوت کند. این بود که به سراغ «میشی»، «مموش»، «موشا» و «موش موشک» رفت و به همه خبر داد.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: جزیرهی تینکرز | از لندن تا جزیرهی ناشناخته
در سال ۱۷۹۸ در شهر لندن دختر چهاردهسالهای به نام «جِنی تینکِرز» با پدرش سام زندگی میکرد. آنها در بازار «باغ کاوِن» میوه و سبزیجات میفروختند. هرروز صبح از خواب بیدار میشدند و بهسختی کار میکردند.
بخوانیدقصه خیالی کودکانه: جزیره دیجیمون ها | وقتی باهم هستیم شکست نمیخوریم
فصل تابستان بود. تای و دوستانش به اردوی تابستانی رفته بودند. ناگهان هوا سرد و برفی شد. گردبادی از راه رسید و بچهها را با خود به آسمان برد. آنها یکهو سر از دنیای دیجیمونها درآوردند. در این جزیرهی دورافتاده دیجیمون هایی بودند که قدرت خاصی داشتند.
بخوانید