خانوم بُزی از صبح تا شب توی مزرعهی کوچیکش کار میکرد و شبها هم همیشه خواب مزرعه رو میدید. یه روز خرگوش کوچولو از راه رسید و با خانوم بزی سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «من هم دلم میخواد یه مزرعه داشته باشم، با یه عالمه هندونه».
بخوانیدTag Archives: جالیز
قصه کودکانه: با مسافرت اطلاعات شما زیاد میشود || آموزش نام سبزیجات و میوه های جالیزی به کودکان
یک روز مامان خرگوش به خرگوش کوچولو گفت که برود و هویج پیدا کند. چونکه در سر راهش میتواند چیزهای زیادی یاد بگیرد.
بخوانید