Tag Archives: جادو

داستان برادران گریم: چکاوک آوازخوان / داستان طلسم و جادو

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-چکاوک-آوازخوان

روزی روزگاری تاجری بود که سه دختر داشت. روزی تاجر عازم سفر بود و موقع خداحافظی از دخترانش پرسید: «دوست دارید سوغاتی چی برایتان بیاورم؟» دختر بزرگ‌تر یک مروارید خواست، دختر دوم یک الماس و سومی گفت: «پدر جان! هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی یک چکاوک که بپرد و آواز بخواند مرا خوشحال نمی‌کند.»

بخوانید

 قصه های قشنگ فارسی: دزد ناشی و افسون مرد ثروتمند

 قصه های قشنگ فارسی: دزد ناشی و افسون مرد ثروتمند 1

صدها سال پیش‌ازاین، زن و مرد ثروتمندی در خانه‌ی بزرگ و مجللی به سر می‌بردند...پول و ثروت آن‌ها خیلی زیاد بود و البته آن‌ها تمام پول و ثروت خود را به‌وسیله‌ی تجارت و از راه کار و کوشش به دست آورده بودند.

بخوانید

قصه صوتی قدیمی: انگشتری جادو || نوشته: کنستانتین پاستوفسکی

قصه-صوتی-قدیمی-انگشتر-جادو-کاور

واریوشا دختربچه‌ی کوچولو و زبروزرنگی بود که با پدربزرگش توی کلبه‌ای تو جنگل زندگی می‌کردند. چله‌ی زمستون بود که پدربزرگ هوس توتون کشیدن کرد. بدجوری سرفه می‌کرد و از ضعف تنش می‌نالید و مرتب می‌گفت...

بخوانید